شعری طنز و جالب تقدیم به آقا پسرای ترشیده !
پسری با پدرش در رختخواب
درد ودل می کرد با چشمی پر آب
گفت :بابا حالم اصلا ً خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست
گو چه خاکی را بریزم توی سر
روی دستت باد کردم ای پدر
سن من از 26 افزون شده
دل میان سینه غرق خون شده
هیچکس لیلای این مجنون نشد
همسری از بهر من مفتون نشد
غم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته
پدرش چون حرف هایش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت
پسرم بخت تو هم وا می شود
غنچه ی عشقت شکوفا می شود
غصه ها را از وجودت دور کن
این همه دختر یکی را تور کن
گفت آن دم :پدر محبوب من
ای رفیق مهربان و خوب من
گفته ام با دوستانم بارها
من بدم می آید از این کارها
در خیابان یا میان کوچه ها
سر به زیر و چشم پاکم هر کجا
کی نگاهی می کنم بر دختران
مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟
غیر از آن روزی که گشتم همسفر
با شهین و مهرخ و ایضاً سحر
با سه تا شان رفته بودیم سینما
بگذریم از ما بقیه ماجرا
یک سری ، بر گل پری عاشق شدم
او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم
یک دو ماهی یار من بود و پرید
قلب من از عشق او خیری ندید
آزیتای حاج قلی اصغر شله
یک زمانی عاشقش گشتم بله
بعد اوهم یار من آن یاس بود
دختری زیبا و پر احساس بود
بعد از این احساسی پر ادعا
شد رفیق من کمی هم المیرا
بعد او هم عاشق مینا شدم
بعد مینا عاشق تینا شدم
بعد تینا عاشق سارا شدم
بعد سارا عاشق لعیا شدم
پدرش آمد میان حرف او
گفت ساکت شو دیگر فتنه جو
گرچه من هم در زمان بی زنی
روز و شب بودم به فکر یک زنی
لیک جز آنکه بداری مادری
دل نمی دادم به هر جور دختری
خاک عالم بر سرت، خیلی بدی
واقعا ً که پوز بابا را زدی
دختری با مادرش در رختخواب درد ودل می کرد با چشمی پر آب
زندگی از بهر من مطلوب نیست گفت :مادرحالم اصلا ً خوب نیست
گو چه خاکی من بریزم بر سرم روی دستت باد کردم مادرم
سن من از ۲۶ افزون شده!!!!!!!!! دل میان سینه غرق خون شده
هیچکس مجنون این لیلا نشد شوهری از بهر من پیدا نشد.....
غم میان سینه شدانباشته بوی ترشی خانه را بر داشته
مادرش چون حرفه دختر را شنفت خنده بر لب آمدش آهسته گفت:
دخترم بخت تو هم وا می شود غنچه ی عشقت شکوفا می شود
غصه ها را از وجودت دور کن این همه شوهر یکی را تور کن
گفت دختر مادر محبوب من::::: ای رفیق مهربان و خوب من::::::
گفته ام با دوستان بارها من بدم می آید از این کارها
در خیابان یا میان کوچه ها....... سر به زیر و باوقارم هر کجا....
کی نگاهی می کنم بر یک پسر مغز یابو خورده ام یا مغز خر؟؟؟
غیر از آن روزی که گشتم همسفر با سعید و یاسر و ایضا صفر
با سه تاشان رفته بودم سینما بگذریم از ما بقی ما جرا
یک سری هم صحبت صادق شدم او خرم کرد آخرش عاشق شدم
یک دو ماهی یار من بود و پرید قلب من از عشق او خیری ندید
مصطفای جان علی اصغر شله یک زمانی عاشق من شد بله
بعد جعفر یار من عباس بود البته وسواسی و حساس بود
بعد از آن وسواسی پر ادعا شد رفیقم خان داداش المیرا
بعد او هم عاشق مانی شدم بعد مانی عاشق هانی شدم....
بعد هانی عاشق نادر شدم.. بعد نادر عاشق ناصر شدم
مادرش آمد میان حرف او گفت ساکت شو دگر ای فتنه جو
گرچه من هم در زمان دختری روز و شب بودم به فکر شوهری
لیک جز آن که تو را باشد پدر دل نمی دادم به هر کس اینقدر
خاک عالم بر سرت خیلی بدی واقعا که پوز مادر را زدی